روزی از ميلتون ؛ شاعر معروف انگليسی پرسيدند :چرا وليعهد انگلستان می تواند در چهارده سالگی بر تخت سلطنت بنشيندر و سلطنت کند ؛ اما تا هيجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند ؟؟
گفت : بخاطر اينکه اداره کردن يک مملکت از اداره کردن يک زن بمراتب آسان تر است !!!
داستان زیبای خلقت زناز هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز میگذشت.
فرشتهای ظاهر شد و عرض کرد: “چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟”
خداوند پاسخ داد: “دستور کار او را دیدهای؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.”
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
“این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید.”
خداوند فرمود : “نمی شود!!، چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.”
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
“اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی.”
“بله نرم است، اما او را سخت هم آفریدهام.
تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد.”
فرشته پرسید : “فکر هم میتواند بکند؟”
خداوند پاسخ داد : “نه تنها فکر میکند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.”
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
“ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد! به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کردهاید!!”
خداوند مخالفت کرد : “آن که نشتی نیست، اشک است.”
فرشته پرسید : “اشک دیگر چیست؟”
خداوند گفت : “اشک وسیلهای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، ناامیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.”
فرشته متاثر شد: “شما نابغهاید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کردهاید، چون زنها واقعا حیرت انگیزند.”
زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر میکنند.
همواره بچهها را به دندان میکشند.
سختیها را بهتر تحمل میکنند.
بار زندگی را به دوش میکشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه میپراکنند.
وقتی خوشحالند گریه میکنند.
برای آنچه باور دارند میجنگند.
در مقابل بیعدالتی میایستند.
وقتی مطمئناند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمیپذیرند.
بدون قید و شرط دوست میدارند.
وقتی بچههایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند.
وقتی میبینند همه از پا افتادهاند، قوی و پابرجا میمانند.
آنها میرانند، میپرند، راه میروند، میدوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در میآورد
زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکستهای را التیام بخشد.
کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان میآورند. آنها شفقت و فکر نو میبخشند
زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
خداوند گفت: “این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!”
فرشته پرسید: “چه عیبی؟”
خداوند گفت: “قدر خودش را نمی داند . . .”
دختر
ها که از آسمان نیفتادند پایین.
شربت
عسل را با قند حبه ای قاطی نکردند و دختر از تویش بیرون بیاید ،دخترها هم عصبانی
می شوند ،دختر ها هم در و تخته را به هم می کوبند ،گاهی زشت اند.خیلی زشت ،آن قدر
که دوست دارند خودشان را در آینه نگاه نکنند ،دختر ها عروسک نیستند ،دخترها حداقل
این جا ،که دامن از پایشان در آوردند و شلوار جین تنشان کردند ،باد را از موهایشان
گرفتند و مقنعه سیاه سرشان کردند ،عروسک نیستند ،حالا هرچقدر هم عروسکتان صدایشان
کنید و از چشم ها و لب ها و دست هایشان که روزها و روزهاست جز سنگ فرش خیابان چیزی
ندیده اند و جز چای تلخ چیزی نچشیده اند و آنقدر کتاب مرجع ورق زده اند و دسته ی
کیف را از ترس دزدیده شدن چسبیده اند و میله ی سرد وسط اتوبوس را گرفته
اند ،یاد ندارند
لمس کردن گل مریم چطور بود ،یا ابریشم پوشیدن چه حسی داشت.
ما صبح ها شبیه یک فرشته با صورت آرایش
دار و لباس های ساتن گلبهی و موهای مرتب از خواب بیدار نمی شویم ،ما صبح ها و گاهی
در تمام روز موهای ژولیده داریم ،ما تی شرت و شلوار می پوشیم و شاید دوست نداشته
باشیم آینه را ببینیم.ما از خستگی آه می کشیم ،از خستگی مچاله می شویم و آن لحظه ای
که خسته ،گوشه ای زانو می زنیم ،هیچ جوره و طبق هیچ معیاری زیبا نیستم.
ما سختیم و سختی داریم ،ما گاهی تلخیم و تلخی داریم ،و احتمالا تعجب خواهی کرد
وقتی نزدیک تر بیایی و ببینی آن چیزی که فیلم ها و عکس ها و آهنگ ها نشانت دادند
تصویر دائمی زندگی زنانه نیست ،تصویر ادیت شده و رنگ زده ی زنگ تفریح
کوچکی ست که به لطف دنیایی که هر
روز سخت تر و سخت تر می شود ،کوچک تر و کوچک تر هم می شود و همین روزهاست که چیزی
از آن نماند.
وقتی
با جوراب هایی نه چندان نازک و کفش هایی نه چندان ظریف کیلومتر ها راه می روم و
عرق می کنم ،وقتی کیسه های سنگین جا به جا می کنم و حواسم نیست گوشه ی شال
ام کج
شده ؛وقتی کوله پشتی ام سنگین است ،وقتی از سردی هوا و بی خوابی شب ها و
درس هایی
که کمر به قتلم بسته اند ،صورتم در هم می رود و اخم می کنم و این اخمم
روزها روی
صورتم می ماند ،نه ،هیچ شبیه آن دختر بی نقص ِ قد بلند ِ بلوند سرخابی پوشی که
دوست داری باشم نیستم ،که هرچقدر هم غذا بخورد ماتیکش پاک نمی شود و
هرچقدر هم با پاشنه های بلند راه برود پاهایش درد نمی گیرند و دسته ی
کیفش
را می تواند ساعت ها روی آرنجش ،و آرنجش را رو به آسمان نگه دارد و خسته
نشود ،هیچ
شبیه او نیستم.به جایش تلخ تلخم ،مثل یک شکلات تلخ سیاه زیر یک پتوی سیاه
در زیر
زمین ساختمانی که برقش هم رفته.سیاه ِ سیاه.مرا نخواهید ،من را نپسندید که
پسندیدنی نیستم.
بیشتر
دختر ها شبیه باربی چشم آبی ای که در بچگی دوستش داشتند بار نمی آیند ،بیشتر دختر
ها روزانه با بدنی زندگی می کنند ،کار می کنند ،می خندند و خوش میگذرانند که شبیه
چوب خشک تراش خورده نیست ،بیشتر دختر ها بیست و چهار ساعت شبانه روز را لبخند نمی
زنند و مو سشوار نمی کشند ،بیشترشان یک جعبه ی یک متر در یک متر روبان
پیچ شده از صورتی های مختلف ،ماتیک
ندارند. شاید هفته ها به ناخن هایشان لاک نزنند ،بیشتر دختر ها شبیه آن
عروسک کامیون سواری بار می آیند که همیشه در رقابت با باربی پرت می شدند ته ته کمد
عروسک ها.
باید می نوشتم ،باید هنوز هم
بنویسم ،باید بنویسید.
باید در هر فرصتی که می توانم بنویسم که زیبایی منحصر به هیچ چیز
نیست ،هیچ چیز و هیچ سبک و هیچ ندایی در دنیا نمی تواند ادعا کند که زیبایی و شادی
را قبضه کرده.
زیبایی دویدن شبانه روزی ست
،زیبایی می تواند نوشتن باشد ،می تواند دست خونی را تا مچ فرو کردن در قلبی باشد
که قرار است با دستکش و پنس و قیچی نجات داده شود ،زیبایی چرخ خیاطی ماست ،زیبایی
کفش های بزرگ و خاکستری ،زیبایی گاهی مانتو های تیره و تاری که مجبوریم بپوشیم است
،زیبایی تمام چیز هایی ست که نداریم.زیبایی شاید همین نقص های این جا و آن جاست
،همین چند کیلوی اضافه ،همین صدایی که هیچوقت نازک و عشوه دار نشد ،همین موهایی که
طلایی نیستند و چشم هایی که شهلا نیستند و قدم هایی که فاصله شان ،شاید زیاد می
شود ،همین هاست که داریم ،اگر چشم آبی ِ مو طلایی ِ نازک بدن ِ همیشه ی خدا لبخند
احمقانه دارنده را می خواهی ،همیشه می توانی از همین خیابان کناری ،بسته بندی شده
در یک قاب مستطیل ،تهیه اش کنی.
از خدا پرسید اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای، آرزو کردن چه سودی دارد؟!!
خدا گفت: شاید در سرنوشتت نوشته باشم: هر چه آرزو کرد!!!
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت